به این جملات دقت کنید:
*حالم از ۱۳ روز عید بهم می خورد!
*پول داشته باش… همیشه برایت عید است و بهار و سیزده بدر!
*مگر این همه روز سال چه کرده ایم که الان باید برای نوروز جشن بگیریم؟
*گزینه من برای انتخاب بهترین فصل، قطعا بهار نیست!
*بهار یعنی سینوزیت، عطسه، خواب و خاله بازی و مادربزرگ و بوس و خلسه!
*بچه که بودم، باز یک چیزی… الان بهار چیزی جز دردسر شلوغی آخر سال نیست!
*در بهار دچار یک بیماری روحی عجیب و ناعلاج می شوم؛ کلا آلرژی دارم نسبت به بهار!
*۱۳ روز اول سال تقریبا همه جا تعطیل است، پس سالی که نکوست از بهارش پیداست!
*دوست دارم از تعطیلات عید استفاده کنم و تا این ۱۳ روز تمام شود، بروم کره مریخ!
*بهار یعنی خداحافظی غم انگیزتر از عصر جمعه با لباس های رنگارنگ زمستان. با کفش چکمه ای. با کلاه مخمل!
*بهار؟… من جز پاییز، فصلی نمی شناسم!
*بهار فصل بسیار خوبی هست. پیک شادی خیلی خوب هست. سه ریال های صدا و سیما خیلی خوب هست. خمیازه خیلی خوب هست. خر و پف خیلی خوب هست!
*وای، بازم بهار… از وسطای بهمن، غمش افتاده توی دلم؛ بوم بوم می زنه!
***
“بهاریه” های این همه ویژه نامه و سالنامه را که خواندم، سرمقاله ها و یادداشت های ابتدایی این مجلات را که خواندم، اگر چه هیچ کدام عینا جملات بالا را نیاورده بودند، اما نفرت شان از بهار، از عید و از نوروز آنقدر بود که مخرج مشترک تمام آنها، همین چیزهایی بود که من مختصر و مفیدش را برای تان نوشتم… و اما چند نکته:
یک: این همه که زور می زنیم و خودمان را به در و دیوار می زنیم، از بهار و از همین ۱۳ روز تعطیلات عید بدمان نمی آید. باور کنید اگر همین الان هیئت دولت، فقط یک ساعت از تعطیلات ۲ هفته ای عید را کم کند، همین ماها همچین دوستدار بهار و عید و آجیل و پسته می شویم که حاضریم جان بدهیم برای آن فامیلی که در طول روز هر جا عیددیدنی می رویم، می بینیمش و هر بار هم ۳ قبضه می بوسیمش. همان فامیل که سال به دوازده ماه نمی بینیمش. همان فامیل که شاید پسرخاله ما باشد و در خیابان وقتی با او چشم توی چشم می شویم، روی مان را می کنیم آن طرف که مثلا ندیدیمش!
دو: دیروز در تاکسی جوانکی با راننده که مردی در حدود ۵۰ می زد، هم کلام شده بود؛
جوانک: تموم عشق و حال رو شما توی جوونی کردین و بدبختی و بیکاری و بی پولی رو گذاشتین واسه ما.
راننده: کارت چیه؟
جوانک: ول می گردم که علاف نباشم!
راننده: دستت چی شده؟
جوانک: هیچی بابا! چهارشنبه سوری از بس زدیم و رقصیدیم و از روی آتیش پریدیم که، همچین شد؛ طوری نیس!
راننده: خب!
جوانک: فقط ۱۲۰ هزارتومن ریختم توی حلقوم دوس دخترم؛ به جز اون ۵۰ هزارتومن که واسش هر چی از این فشفشه ها بود، خریدم. فشفشه خریدم واسش عینهو منور همه کوچه رو روشن می کرد. خداییش عجب تیکه حقیه. توی تظاهرات جنبش سبز رفتم تو کارش. نه نگفت. یه چشمک بیشتر حرومش نکردم!
راننده: همین یکی رو داری؟
جوانک: این اصل کاریه، چند تام دارم واسه روز مبادا. اینا علی البدلن! با ۳ تاشون چهارم عید قراره بریم دبی. صفاسیتی زنگوله!
من: جناب، سر “پاکستان” پیاده می شم؛ جلوی پمپ بنزین!
جوانک: اِ! دادشمون این پشت بسیجی بود و ما داشتیم همین جوری باباکرم می خوندیم؛ آخوندی؟!
راننده: کرایه نمی دین؟
من: همون اول دادم که!
جوانک: پول این بنده خدا رو بده. همه تون مثل همین!
من: باور بفرمایین، حساب کردم؛ ۲ تا دویستی دادم، یه صدی.
راننده: کی دادی؟
من: بعد اینکه سوار شدم.
راننده: کجا کرایه دادی؟
جوانک: این پولا خوردن نداره داداش. ببین کی چوبش رو بخوری!
من: حوصله بحث ندارم؛ بیا اینم کرایه دوم، خلاص!
راننده: خورد نداری؟
من: شرمنده.
راننده: شما خورد نداری؟
جوانک: بگذار ببینم… اینجام که نیس! ای داد بیداد، شلوارمو که عوض کردم، یادم رفت پولمو جابه جا کنم!… از پاقدم شما بودها!
من: با من بودی؟
جوانک: مثلا با تو بوده باشم، می خوام ببینم چی کار می خوای بکنی؟
من: هییچی، می خوام کرایت رو حساب کنم.
جوانک: به مولا داری خاکمون می کنی. خیلی مردی!
من: یه سئوال می کنم راستشو بگو؛ امشب پیش دوست دخترت می گی فلانی مالک اشتر بود یا هالو پنج شنبه؟!
راننده: خیلی باس می بخشیدا، من که به زنم می گم؛ یارو خیلی هالو بود!
جوانک: من؟
راننده: نه بابا، ایشون رو گفتم.
سه: این بیت که می خوانم شاید با دعوا و مرافعه من و جوانک و راننده و آن کف گرگی که رفتم توی روحم، ارتباطی نداشته باشد، ولی گمانم حرف این روزهای بهار این است با ما؛ “اگر با من نبودش هیچ میلی، چرا قلب مرا بشکست لیلی.”
چهار: راننده تاکسی بعد از آنکه مرا هالو خطاب کرد، از ماشین پیاده شد. آمد سمت شاگرد. جوانک را آورد پایین و تا می خورد، گرفتش به باد کتک. با چه بدبختی جدایش کردم. نگرفته بودمش، جوانک را کشته بود. به قرآن کشته بود؛ آنطور که او داشت می زد.
پنج: آرامش کردم. بردم پارکینگ وطن امروز تا دست و رویش را بشوید. شست. برایش چای ریختم. خورد. کرایه دومی که داده بودم، پس داد. کرایه را پس داد و گفت: جیگر داری یا نه؟ گفتم: فکر کنم. گفت: جیگر نداری، حق نداری اسم مالک رو بندازی توی زبونت. اینا رو من می شناسم. اینا دارن خاکروبه روی سر ناموس مون می ریزن، نه توی سر خودمون. واسه کی می خوای بری مسجد؟! واسه چی می خوای بری مسجد؟! مرتیکه الاغ ۳ تا موبایل داشت، کرایه من رو نداشت بده! نمی دونم تو توی ماشین بودی یا نه. سر گلبرگ، دختره داشت از چهارراه رد می شد، برگشت گفت جوون!… وقتی داشت چرت و پرت می گفت، چند بار توی دلم دعاش کردم. فایده نکرد. پسر خوب! توی این روزنامه تون بنویس: ما مالک رو توی مسجد زندانی کردیم. بنویس مالک اشتر بعد از دعا برای خاکروبه انداز توی سرش، بعد از دعا واسه دشنام دهنده اش، از مسجد زد بیرون و اونقدر کشت و کشت، تا اینکه رسید به در خیمه معاویه.
شش: رمضانعلی. این اسم راننده تاکسی ای بود که البته ماشینش تاکسی نبود. مسافرکش بود. رمضانعلی تا همین ۶ سال پیش که بازنشسته آموزش و پرورش شده بود، دبیر تاریخ بود. حتی کارتش را هم به من نشان داد. رمضانعلی صفایی. فرزند قربان. می گفت: من از بهار خوشم می آید. بهار باعث می شود یک ماه مانده به عید، روزی ۵۰ هزار تومان با این ماشین کار کنم. ۳ تا دختر دم بخت داشتی، قدر این بهار را می دانستی… راستی! به تو هم یک حرف بد زدم، می بخشی که؟… ببخش! برو در همین مسجد سر پاکستان برایم نماز بخوان، حتی برای آن جوان. شب رفتم خانه، از روی نهج البلاغه برای خانمم عهدنامه مالک اشتر می خوانم؛ قول می دهم!
هفت: نکات ۱ تا ۶ بر اساس یک واقعیت بود؛ نوشتم ۱ تا ۶؟… منظورم این بود؛ یک تا هفت.
امروز خانمم گفت، با عتاب هم گفت که برو و این کارهایی که در برگه نوشته ام انجام بده، و مادرم گفت با عتاب هم گفت که این وبلاگ برایت آب و نان نمی شود!
از قطعه ۲۶ آمدم بیرون. اول رفتم بانک و نوبت گرفتم و ملتفت شدم ۲۵۸ نفر جلوی من هستند و در صف انتظار. نیم ساعتی منتظر ماندم و حالا حالاها نوبت من نمی شد. نگاهی به برگه انداختم. رفتم تا آن قسمت از ۴ کار بانکی که می شد از طریق عابربانک انجامش دهم، انجامش دهم. (انجامش دهم به توان ۲) اما دیدم در صف عابربانک نفر یازدهم ام. از ۲ مرتبه، نگاهی به برگه کردم و به نفر آخر که عاقله مردی بود، گفتم جایم را نگه دارد که “باشد” ی حواله مان کرد، اما در مایه های همان “به من چه؟”
رفتم خشکباری که آجیل و پسته اش معروف است. آنجا دیدم که اصلا نیم بیشتر صف، بیرون مغازه تشکیل شده و یکی هم گماشته بودند که ملت، سر صف با هم دعوای شان نشود. داخل مغازه هم صفی بود که نگو. آنجا هم از نفر آخر که یک پیرزن عصاقورت داده بود، التماس دعا داشتم.
رفتم از دکه، چند تایی دیگر از ویژه نامه هایی که امروز آمده بود، بخرم که دیدم میان ۳ نفر سر اینکه کدام شان اول به روزنامه فروش پول دادند، دعواست! بی خیال شدم.
رفتم از چشم پزشک جواب آزمایش چشمم را بگیرم و احیانا اصلاح نمره چشم و عینک جدید که ۸ نفر جلوی من بودند و منشی داشت به نفر ششمی تذکر می داد که تو و دیگرانی که بعد از تو در نوبت هستند به امروز نمی رسند.
برگشتم بانک. هنوز ۱۶۷ نفر جلوی من بودند.
برگشتم عابربانک بیرون بانک که دیدم هیچ کس نیست. کارتم را انداختم که پیغام داد شبکه موقتا قطع است.
در راه برگشتن به خشکبار برای بار چندم نگاهی به برگه انداختم که دیدم باید یک سری هم به خشکشویی بزنم. رفتم خشکشویی، بسته بود.
رفتم خشکبار. دیدم آن پیرزن در صف بیرون مغازه نفر اول است و به او گفتم: فلانی ام که نیم ساعت پیش جا گرفته بودم. گفت…، یعنی نفرات بعد از او نگذاشتند چیزی بگوید و آخر صف را نشانم دادند.
ایستادم آخر صف مثل بچه آدم که دیدم مغازه بغل دست خشکبار، کافی نت است. به نفر جلویی، که از این دخترهای سانتی مانتال بود، گفتم: جایم را نگه دار، می روم داخل کافی نت و برمی گردم.
رفتم داخل کافی نت و برگشتم قطعه ۲۶ و شروع کردم تایید نظرات و خواندن بهاریه های بچه ها.
غرق در کارم شده بودم که ناگهان مسئول کافی نت به من گفت: شرمنده جناب! از ساعت ۳ تا ۵ مغازه تعطیل است.
از کافی نت آمدم بیرون و دیدم دختری با چند مشمع آجیل و پسته و شکلات و خرت و پرت دارد به من نگاه می کند؛ همان دختر سانتی مانتال بود!
دوباره ایستادم توی صف. این بار گفتم: جهنم! تا نوبتم شود تکان نمی خورم از جایم. هنوز یک دقیقه از صف ایستادنم نگذشته بود که خانمی محجبه به من گفت: برادر! من یک کار بانکی دارم، اگر ممکن است جایم را نگه دار، می روم و برمی گردم.
نگاهی به شماره ای انداختم که از بانک گرفته بودم و گفتم: چشم!
***
با چند مشمع از خشکبار داشتم بیرون می آمدم که از پشت صدایی آمد: برادر! این مغازه ارزان حساب می کند؟! برگشتم. گفتم: شما همانی نبودی که از من خواستی، برای تان نوبت نگه دارم؟ گفت: نه.
راست می گفت. آخر آن خانم، کفش پاشنه بلند پایش بود و از من که خداحافظی کرد، تلق تلق راه رفتنش صدا می کرد، اما این خانم با این که کفشش پاشنه نداشت، جلوی کفش چپش سوراخ داشت؛ به این بزرگی!
***
نیم ساعتی از ۴ گذشته بود که رسیدم جلوی بانک. هنوز داشت کار می کرد. یعنی اضافه کاری می کرد. رفتم داخل. دیدم از شماره من ۱۹ نفر گذشته است. از دستگاه مخصوص، شماره دیگری گرفتم. ۸۹ نفر جلوی من بودند. برگه را انداختم دور. بانک ساعت ۵ تعطیل می شد.
آمدم توی صف عابربانک که دقیقا ۶ نفر جلویم بودند. به نفر آخر گفتم: خانم! اگر ممکن است جایم را نگهدار، من می روم خشکشویی، برمی گردم. گفت: شما همانی نیستی که در صف آجیل برای من نوبت نگه داشته بودی؟ گفتم: بله!
کاش بیکار بودم؛ شب و روز داستان های شما این “خاطره-بهاریه” های محشرتان را می خواندم. خیلی زیبا، خیلی زیبا. احسنت. یکی از یکی بهتر. ساده ساده ساده… و قشنگ و تمیز در فضایی پر از بوی خدا. آفرین بچه ها. هزار آفرین.
سلام و عرض ادب. این وبلاگ که در اصل متعلق به شما عزیزان است، قشنگ شده. همین سمت چپ، “رواق قطعه” که می بینید جایش در این مقدس ترین ۲۶ سایبر خالی بود. این ستون را خودتان باید پر کنید از آیات و روایات که کامنت می کنید. یا از وصیت نامه شهدا که چند خطی قطعه را مهمان می کنید. همان ستون را کمی پایین تر که بروی به ستون “۲۰:۰۶” می رسی، که آن هم دربست به خود شما تعلق دارد. مطالب شما مثلا در مسابقه ای چون “بهاریه” و یا آنچه که در وبلاگ تان نوشته اید، جایش همین جاست. به دوستان طراح، فعلا عرضی ندارم اما راستش تا کنون خاطراتی که فرستاده اید، بدون رعایت اصولی بوده که گفته بودم رعایت کنید. از شما چیز شاقی نخواسته بودم؛ همان تذکرات را بخوانید و مراعات کنید. با این همه جدای از این بحث، به همه تان امیدوار شدم. چه خاطرات خوبی نوشتید. تا اینجای مسابقه بهاریه، هفت هشت تایش که خیلی به دلم نشست. حیف کمی کم کارید و الا دست به قلم اغلب شما عالی است. این را در عمل نشان دادید. همین که لایقم دانستید و در این مسابقه شرکت کردید، ممنون. لابد اگر شما نبودید، الان این گونه نبود که تیراژ قطعه ۲۶ که فقط و فقط یک وبلاگ است، از تیراژ اغلب روزنامه های ما بالاتر است. من خود روزنامه نگارم و نیک می دانم چه خبر است. این را نیز اضافه کنید بر خوبی های بی پایان وبلاگی که مال خودتان است. حق این است که در قطعه ۲۶ سهم هنر و ذوق شما از حد نوشته های من، کمی و کیفی فزونی گرفته. پس از شما بابت “قطعه ۲۶” ممنونم. چون بهار می مانم؛ گاهی بارانی و گاه آفتابی. باد گاهی نسیم وصل است و گاه طوفان می کند همین نسیم. غنچه گاهی باز می شود و گل می شود و بوی عطر می دهد و گاه پژمرده می شود تا دوباره کی بهار شود. پژمرده اش هم، گل، گل است. من یک اصلی دارم، یک فرعی. فروعاتم قطعا روزی هزار بار عوض می شود، اما اصل من کتاب “نه ده” است. هرگز از این موضع با هیچ بهانه ای، هیچ انتقادی، هیچ زخمی و هیچ زخم زبانی برنخواهم گشت. من غلام قمرم و اگر چه قیاس درستی نیست، اما نه بدهکار بی بی سی ام و نه مدیون بیست و سی. برای من فقط یک نفر می تواند “خط” معین کند. دست این “خط” را می بوسم و همچنان خط شکنی می کنم. من اگر می خواستم خط خود را از خواص بی بصیرت که مایه ننگ ملت اند، بگیرم، نیم بیشتر “نه ده” را نباید می نوشتم. هیهات! در شرایط جنگ و جهاد، در فتنه ۸۸ و در حال و روز امروز، بدترین بی اخلاقی ها، بی بصیرتی است. بدترین ناسزاها در عمق آن سکوتی است که وقت “این عمار” شنیده شد. خیال نکنند عده ای که “حسین قدیانی” خسته می شود. نیستم آن بید که با این باد بلرزم. بسی مسرورم که می بینم رسانه روباه پیر، از “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” به خود لرزیده. بی بی سی، خواه مرا “آقای قدیانی” بخواند و خواه مرا “باتوم به دست” بداند، بهتر است قبل از سخن گفتن درباره رمان در دست انتشار من، از کودتای سوم اسفند و فرزند آن ۲۸ مرداد آمریکایی سخن بگوید. غربی ها همان گرگی هستند که دم شان را اتو کشیده اند و حالا برای شیر سخن از اخلاق می گویند. آفرینندگان گوآنتانامو و ابوغریب و عراق و افغانستان و فلسطین و هیروشیما و بوسنی و… را رها کنی، دنیا را به باغ وحش تبدیل می کنند؛ جز سکس و خشونت و فحش، اگر تمدن سران کفر را رهاوردی بود، دنیا و در راس آن منطقه ما این چنین زبان به اعتراض باز نمی کرد. گفته ام دوستانم از کامنتها و آی پی دشمنان، فیلم و عکس گرفته اند تا اگر لازم شد، به گونه ای که اشاعه فحشا نشود، بگویم که ۸۹ درصد کامنتهایی که برای قطعه ۲۶ از همین شهر لندن می آید، آمیخته با چه ادبیاتی است. پس لندن نشینان آنقدرها هم که در وصف من “آقای قدیانی” می گویند، باادب نیستند. البته بیش از آنکه در شرح “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” قلم فرسایی می کنند، از این قلم و از این قطعه ۲۶ سوخته اند. من چون دیده ام که حتی نام این رمان هم آتش به جان بی بی سی انداخته، علی رغم قول قبلی، باز هم بریده هایی از رمان فاخر “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” را در وبلاگ قطعه ۲۶ خواهم آورد. با این همه اگر آن پند پیر را که شمع نازنین جمع است و نور مه جبین انجمن، در قلب خود بگذارم، خوشحالم که از بی بی سی گرفته تا بیست و سی، جملگی را سر کار گذاشته ام. نظام مقدس جمهوری اسلامی، برای پیشبرد پروژه های خاص خود، نیاز داشت که چندی با این قلم سحرانگیز، اذهان دوست و دشمن را به سمت خود منحرف کنم، تا ایشان با استفاده از فضای روانی به وجود آمده، بتوانند اهداف خود را عملیاتی کنند. حال شاید این سئوال پیش آید که آیا حسین قدیانی، آدم نظام است؟!… پاسخ به شدت مضاعف “آری” است؛ البته که من آدم نظام مقدس جمهوری اسلامی هستم و به این حکومتی بودن خود افتخار می کنم. سئوال دوم این است که این چه مثلا عملیاتی بود، که تو آن را لو دادی؟!… القصه؛ از همان اول قرار بود این عملیات پیچیده، به اینجای کار که رسید، آنرا لو بدهم و این خود بخشی از کار روانی نظام روی دشمن است. سئوال بعدی این است؛ به راستی عملیات پیچیده نظام چیست؟!… شرمنده، این را گفته اند، نگو! فقط گفته اند برای رد گم کنی، این نوشته را همچین تمام کن؛ زنده باد بی بی سی(!) که با این همه ادعای حرفه ای گری، تازه فهمیده من کدام حسین قدیانی هستم؛ قبلا مرا با مسئول بسیج دانشجویی چند باری اشتباه گرفته بود! زیاد گاف می دهد بی بی سی. اصولا روباه که پیر می شود، آب مغزش تبخیر می شود و دلش سیاه، بدتر از قیر می شود!… آهای بی بی سی! از تمام دنیای غرب، یک نویسنده بیاورید که حریف قلم ستاره های حضرت ماه در آسمان سایبر شود، رمز وبلاگم را تقدیم شما می کنم، اما وقتی ادعا می کنید که ۲۵ بهمن اگر “ال” نکنیم، “بل” هستیم، تقصیر من نیست که به شما یادآوری می کنم که کاش بر سر شرف، شرط نمی بستید! آنچه ندارید، من هم بگویم دارید، باز ندارید، اما اگر به حرف من است؛ شما با شرف، زنده باد بی بی سی!… اما اگر به حرف من است؛ “مرگ بر آمریکا”… “مرگ بر اسرائیل”… وقتی بنگاه دروغ پراکنی روباه پیر، حریف یک وبلاگ ساده جمهوری اسلامی نمی شود، به جای “مرگ بر انگلیس” باید گفت: “زنده باد بی بی سی!”
قطعه ۲۶: وبلاگ “مطالب سیاسی و فرهنگی” که مطالب آن را “عماد” می نویسد، در جدیدترین به روزرسانی خود متنی با عنوان “لطفا کاری با راز نداشته باشید” نوشته است. با هم می خوانیم:
عماد: برنامه “راز” که پنج شنبه ها از ساعت ۹ شب هر هفته در شبکه ۴ پخش می شود برای اولین بار در ماه مبارک رمضان امسال هر شب ساعت ۱۱ با موضوعات مختلف فرهنگی و سیاسی متنوعی چون سرنوشت دیپلماتهای ربوده شده در لبنان، جنگ بوسنی، لبنان، عراق، افغانستان، روز قدس، امام موسی صدر، نقد مدیریت فرهنگی کشور، طب سنتی، ۱۱ سپتامبر، دادگاه میکونوس، دفاع مقدس، سیاست خارجی و سریالهای استراتژیک روی آنتن می رفت. با توجه به شناختی که از آقای نادر طالب زاده مستند ساز این برنامه در میان اهالی فرهنگ و رسانه بود این برنامه نوید خوشی را برای علاقه مندان به مسایل سیاسی و فرهنگی کشور داشت. به گونه ای که شاید بعد از پخش اولین قسمت های برنامه حمایت های زیادی از طرف اصحاب رسانه و دوستداران فرهنگ و سیاست شد و در تعریف و تمجید این برنامه مقالات بسیاری از طرف کارشناسان در فضای مجازی و رسانه های مکتوب نوشته شد. بیشتر موضوعات برنامه در حالت کلی، چنانچه قبلا نیز مطرح شد موضوعات مهم در عرصه جنگ نرم و مسایل سیاسی روز می باشد. البته تسلط آقای طالب زاده (ان شاالله سعی خواهد شد که درباره ایشان مطلب مفیدی جمع بندی و ارائه گردد) به زبان انگلیسی و مستند و فیلم سازی ایشان در غرب و شناخت خوب ایشان از محیط های غربی از رسانه و دانشگاه آشنایی با هالییود و… آشنایی ایشان با چهره های سیاسی و فرهنگی غرب که خود از منتقدان غرب می باشند و تماس با آنها در برنامه باعث شده است که این برنامه به لحاظ کیفی، یکی از بهترین برنامه های صدا و سیما باشد. اما تقریبا دو هفته گذشته مهمان برنامه ایشان آقای اسدالله نیک نژاد بود؛ کارگردان و تهیه کننده که سالهای زیادی در آمریکا زندگی کرده و فیلم ساخته، که این امر باعث واکنش های زیادی نسبت به حضور ایشان در برنامه شد. البته آقای نیکنژاد به عنوان داور در جشنواره امسال فیلم فجر هم بودند که با توجه به حجم اتهاماتی که به ایشان وارد شد استعفا دادند. در این نوشته قصد نداریم در مورد ایشان و مسایلی که مطرح می باشد بنویسیم. اما مطلب مهم تری که وجود دارد در مورد کسانی است که تحمل برنامه این چنینی را از صدا و سیما نداشتند و مترصد فرصتی بودند تا ضربه خود را به این برنامه بزنند که با حضور این کارگردان هالیوودی در برنامه، پیراهن عثمان برای این عده فراهم شد تا برنامه خود را عملیاتی و تخریب وسیعی را نسبت به این برنامه شروع کنند که امیدواریم این برنامه با اجرای خوب آقای نادر طالب زاده و مدیریت محترم شبکه ۴ کماکان ادامه داشته باشد.
منبع: http://antifitna.parsiblog.com/
قطعه ۲۶: جناب آقای مهدی طالقانی عزیز نسبت به متن “این ابوذر” واکنش نشان داده اند که در زیر می آید:
مهدی طالقانی: ضمن عرض تشکر و امتنان. کلا مقایسه آقای طالقانی و آقای خاتمی قیاس درستی نیست. شما سوابق مبارزاتی، دیدگاه های قرآنی، ارتباط و آوردن جوانان پای تفسیر قرآن و مسئولیت او در به ثمر رساندن انقلاب و بعد از انقلاب و… و بسیاری دیگر از ویژگی های مرحوم طالقانی را ببینید؛ اصولا چگونه می توان در ترازوی مقایسه با خیلی از افراد قرار داد؟
حسین قدیانی: با سپاس از توجه شما به مطالب قطعه ۲۶ و اما متن “این ابوذر” بیش از آنکه مقایسه بین ابوذر زمان با کسی باشد، سعی در پاسخ دادن به شبهه ای داشت که مع الاسف بیم از جا افتادن آن شبهه در بعضی اذهان بود. همین که چون شما عزیزی ما را لایق نقد دانسته اید، باید خدا را شاکر بود. بی شک در این بصیرت شما، یکی هم باید سراغ از فضل آن پدر گرفت که الحق ابوذر بود و هست.
حسین قدیانی: متن زیر برگرفته از وبلاگ “ورود ضعیفه ها ممنوع”/ فدایی رهبر می باشد که از نظر من جالب بود. ضمن تشکر از مدیر این وبلاگ متن زیر را با هم بخوانیم. قطعا مطالب دیگر دوستان محترم هم به فراخور وقت این حقیر پوشش داده خواهد شد:
فدایی رهبر: سلام به همه ی دوستان. چند صباحی است که در رسانه و اینترنت شاهد بحث در مورد فرقه ای هستیم به نام “فراماسونری” که خیلی از دوستان به دنبال مطالبی جامع در مورد این فرقه هستند.
خوش بختانه رسانه ها و همسنگران در اینترنت به بخوبی این بحث را پوشش داده اند. ما هم بر آن شدیم تا اطلاعاتی جامع و مفید را در قالب یک نرم افزار منتشر و در دسترس دوستانی که تشنه ی حقیقت هستند قرار بدهیم.
نرم افزار آماده شده به نام “دجال آخرالزمان” دارای مطالب بسیار مفید و جامعی می باشد که به همه توصیه می شود این نرم افزار را دانلود و از مطالب آن استفاده کنند.
توجه: ما فقط مطالب موجود را به صورت نرم افزار در آورده ایم و تمام مطالب موجود در نرم افزار از وبگاه های دیگر جمع آوری شده است که لیست تمام آن ها + وبگاه های مشابه درون نرم افزار موجود می باشد.
پرسش های آغازین بحث:
۱ – وقایع جهان امروز را به چه صورت می توان توجیه کرد؟
۲ – چرا امروزه مسجدالاقصی کانون توجه ادیان الهی است؟
۳ – تلاش های اخیر برای تخریب مسجدالاقصی به چه دلیلی صورت گرفته است؟
۴ – با وجود کشورهای پیشرفته ی اقتصادی درجهان (همانند چین و روسیه) چرا ایران به عنوان دشمن اصلی کشورهای غربی مطرح می شود؟
۵ – چرا کشورهایی همچون آمریکا و اسرائیل که داعیه های مذهبی دارند، بیشترین جنایات را در حق بشر مرتکب می شوند، اما کشور کمونیستی مانند چین، کمتر از کشورهای مزبور دست به سرکوب می زند؟
۶ – چرا امروزه غرب، مسلمانان را بزرگترین تهدید می شمارد؟
۷ – هدف غرب و به خصوص آمریکا، از حضور در خاورمیانه چیست؟
۸ – چرا با وجود کشورهای نفت خیزی چون عراق و عربستان، اسرائیل در فلسطین اشغالی لانه گزیده است؟
۹ – چرا عراق اشغال شده است؟
۱۰ – چرا بهاییان مقبره ی بهاء الله در اسرائیل را مقدس ترین مکان می دانند؟
۱۱ – چرا مبارزه با اسرائیل وظیفه ی تمامی مسلمین جهان است؟
۱۲ – آرماگدون چیست و چرا امروزه مورد توجه قرار گرفته است؟
۱۳ – چرا جرج بوش مأموریت خود را در جنگ علیه تروریسم، مأموریتی الهی می داند؟
۱۴ – چرا آمریکا از اسرائیل حمایت کامل می کند؟
۱۵ – آیا آمریکا بازیچه ی اسرائیل است یا اسرائیل بازیچه ی آمریکا؟
۱۶ – علت دشمنی غرب و اسرائیل با ایران و حزب الله چیست؟
۱۷ – چرا اخیراً ساعت آخرالزمان ۲ دقیقه به جلو کشیده شده و فقط ۵ دقیقه به پایان مانده است؟
۱۸ – آیا می دانید مسجدالاقصی گنبدش سبز رنگه و طلایی نیست؟
این نرم افزار دارای سه بخش:
دجال آخرالزمان (پیرامون فرقه ی فراماسونری و آخر الزمان می باشد)
مطالب بیشتر (مطالبی پیرامون مبحث بالا می باشد)
ظهور منجی (پیرامون بحث در مورد منجی آخر الزمان “حضرت مهدی” می باشد)
***
برای اطلاعات بیشتر به وبلاگ فوق الذکر “http://www.amir200h.blogfa.com/“ مراجعه کنید. “فدایی رهبر” از جمله اهالی خوب قطعه ۲۶ است که طرح های ایشان را همگان دیده ایم.
سلام.
حقیقتا همین است که گفتید.
مضاعف باشید…
یا علی
سلام
رسیدن بخیر
خدا رو شکر
فدایی داری هزار هزار
دمت گرم حاجی …
نگاه خامنه ای بازتاب نگاه مهدی ست و چه کسی می داند رازهای درون سینه ی ماه را ؟ جز حضرت خورشید .
بخدا داشتم داغون می شدم وقتی برخی از اس ام اس های نابجا رو می دیم …
عالی بود عالی …
به قول حاج آقا پناهیان
بصیرتت رو برم !
تعطیلی (گفت و شنود)
گفت: مجلس با پیشنهاد دولت برای افزایش یک روز به تعطیلی عید فطر مخالفت کرد.
گفتم: خب! نمایندگان مردم هستند و احساس کردند که همان یک روز تعطیلی کافی است!
گفت: پس چرا خودشان بلافاصله دو هفته مجلس را تعطیل کردند؟
گفتم: خب! نمایندگان یک ماه تعطیلات تابستانی دارند که نصفش باقی مانده بود.
گفت: مگر نمایندگان مجلس مثل بقیه مردم از تعطیلات رسمی استفاده نمی کنند که یک ماه تعطیلات اضافی هم برای خودشان در نظر گرفته اند؟!
گفتم: البته که از همه تعطیلات رسمی هم استفاده می کنند.
گفت: پس چی شده که یک روز تعطیلی عید فطر را برای مردم نمی پسندند ولی یک ماه تعطیلی اضافه بر تعطیلات رسمی را حق خودشان می دانند؟! نمایندگان مردم که باید کارشان بیشتر از بقیه باشد، تازه امسال سال کار مضاعف و همت مضاعف هم هست.
گفتم: چه عرض کنم؟! از شخصی پرسیدند چرا شب ها اینقدر زود می خوابی؟ گفت؛ آخه دیدم من که نمی تونم صبح ها زود بیدار شم، گفتم لااقل شب ها زود بخوابم!
سلام بر حسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسین*
##بُــغــض فــطـــر##
وقتی کمک ز جانب امت نداشتند
بر زیر چکمه های عدو، مرد، خوار شد!
آقا برای روزه ی مهموم گریه کرد
وقتی برای غربت شان یار غار شد
آقا برای دعوت یاری پیام داد
باید برای یاری شان بی شمار شد
ببخشید
کامنت قبلیم رو تایید نکنید که نخونده کامنت گذاشتم و فقط تیتر مطب رو خوندم
راست میگید آقای قدیانی شما حق مطب رو ادا کردید ماه رهبر مسلمین جهان است
سلام
آخر؟ آیا؟
بغضش بغض مرا هم شکست من طاقت دیدن بغض و اشک آقارا ندارم خدا یا من پروانه لبخند اویم
پس مصاحبه چی شد؟
سلام احوال شریف؟
بعد از این چند روزی که نبودید این بهترین شروع بود.
وقتی بغض آقا رو دیدم تازه فهمیدم که گفتن اینکه همه وجودم فدای سید علی معنا نداره. چون از قبل همه هستی م متعلق به آقا بوده. دیدم چیزی ندارم که تقدیم کنم. دستم خالیه پیش روی نائب امام زمان
فقط قول میدم که با نهایت تلاشم خوب زندگی کنم یه طوری که شایسته وجود عزیز سید علی باشه
انی سلم لمن سالمک خامنه ای و حرب لمن حاربک خامنه ای
خدا جزای خیرت بده
سلام
عیدتان مبارک
طاعاتتان قبول … خصوصا قنوت استجابت که به نور ماه اقتدا شد … امید که عید فطری به امامت خورشید قامت ببندیم … دلنوشتتان هم مثل همیشه احست داشت …
یاعلی
“ملیت همه ستاره ها، آسمان است و ماه رهبر همه ستاره هاست. ”
سلام… بغض آقا رو که شنیدم تنم لرزید و آنموقع بود که احساس کردم ولی امر مسلمین جهان که میگوییم یعنی چه؟!
بسم الله
واقعا مسئله ای که بغض آقای ما را در می آورد چقدر حتی چند ثانیه ذهن ما را مشغول کرد و می کند؟؟؟
وای بر ما که همیشه در جایی که نباید عقب تر از مقتداییم .
“به همان دلیل که “آقا” با لباس مبدل به بم می رود تا از حال و روز غم زدگان از نزدیک با خبر شود، درست به همان دلیل، بغض گلویش می شکند از سیل پاکستان، که خامنه ای فقط رهبر ما ایرانیان نیست؛ ولی امر مسلمین جهان است.”
خیلی زیبا و کاملا درست نوشتید
تا ۱۴ دقیقه پیشم فرصت داشتید که عیدی رو بدید ولی دیگه تعطیلات عیدم تموم شدا…
دمت گرم. درست درست گفتی.
خیلی جالب بود برای من که با گذاشتن پست جدید یکدفعه آمار از ۱۰ نفر آنلاین رسید به ۴۳ نفر و همچنان در حال افزایش! ماشاالله! البته با اجازه سید احمد بزرگوار!
اورافقط خداشناسدوبس.
السلام علی الباکین علی الحسین…
سلام.
بابای ماست خامنه ای
اولم؟
چندمم؟
خسته نباشی اقا حسین
سلام خداقوت
عالی بود درود برشما برادر
اللهم احفظ قائدنا امام الخامنه ای بالقران
دقت کردید صداوسیما فقط در حد یک زیرنویس داره از ملت مسلمان پاکستان حمایت میکنه!!
بسم رب الشهداء والصدیقین
ذکر تعجیل فرج رمز نجات بشر است *ما برآنیم که این ذکر جهانی بشود.
اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم الحفظ والنصر قائدنا الخامنه ای بالقرآن
_____________________________________________________
سلام.
………………………………………..
تکاندهندهترین تصویر سال از پاکستان انتخاب شد+عکس
http://www.jahannews.com/vdcgzw9qnak9wu4.rpra.html
با علی در بدر بودن شرط نیست **** ای برادر نهروان در پیش روست
خدایی بابای ماست خامنه ای….بابای همه ستاره هاست خامنه ای…
الان متنو خوندم
فقط می تونم بگم از خودم شرمنده ام . . .
سلام .
گرچه دیر ولی عید همه مبارک
اگر نبود این نگاه رئوفانه ماه برای عالمیان زبان کی توان داشت که او را نائب خورشید بنامد و فرزند علی و زهرا .
و اگر زمزمه های عاشقانه او با خدا نبود و قطره اشکش در قنوت کی ماهواره های تا بن دندان مسلح خلع سلام می شندن در برابر نطق عی قرآنش و نگاه نافذش.
آقا برای روزه ی مهموم گریه کرد
وقتی برای غربت شان یار غار شد
آقا برای دعوت یاری پیام داد
باید برای یاری شان بی شمار شد
سلام
… تا عاشورا ۹۵ روز …
قاطی کردم! درسته؟!
راستی روز شمار تا محرم چرا از قلم افتاده ؟
سلام
مسئله اصلی جهان اسلام همچنان فلسطین است و مسئله فوری ما پاکستان
بصیرت مولا رو عشقه
کاشکی یه کم به خودمون بیایم و مرزهای جغرافیایی مصیبت پاکستان رو از زلزله ی بم برامون کم اهمیت تر نکنه
دوباره سلام.
ببخشید اگه متنم غلط داره خیلی تند نوشتم.
آقای قدیانی یه سوال: بعضی از تکه کلامهاتون بین بچه ها خیلی مرسوم شده برای استفاده از اونا تو نوشته هامون ذکر منبع رو هم داشته باشیم ؟
وقتی از متن هاتون استفاده می کنم حتما نامتون رو ذکر می کنم اما بعضی عباراتتون به قول آقا خیلی معروف شده و همه می دونن اول بار از شما شنیدن می خواستم ببینم اگه لازم میبینید حتما با ذکر مطلب از تکه کلامهاپتون بین نوشته هام استفاده کنم؟
یه سوال دیگه: آقای قدیانی با نوجه به مسئولیتتون تو بسیج دانشجویی می خواستم ببینم دانشکده ی ما نمی تونه حتی یه تابلو یا برد برای بسیج داشته باشه؟
راستی عید فطر هم سانیس ندادند .
التماس دعا.
تا بعد.
یا علی.
سلام علیکم و رحمه الله
احسنت
بسیار زیبا نوشتید
خدا قوت
به ashiyaneyesorkhelaleha:
دوست عزیز من شوخی کردم شما جدی گرفتین
مسولیت تو بسیج دانشجویی؟ بابا اوشون یه نفر دیگه است
می دونم سرت شلوغه داداش ولی وقت کردی برای من یه فاتحه بخون.
سلام
فردا ان شاءالله عازم مشهد هستم
یه چند روزی اینجا نیستم
حلال کنید
یا علی
ای دو چشمانت چراغ شام یلدای همه
آفتاب صورتت خورشید فردای همه
ای دل دریایی ات کشتی نشینان را امید
وی نگاه روشنت فانوس دریای همه
ای بیان دلنشینت بارش باران نور
وی کلام آتشینت آتش نای همه
خنده های گاه گاهت خنده خورشید صبح
شعله لرزان آهت شمع شب های همه
قامتت نخل بلند گلشن آزادگی
سرو سرسبزی سزاوار تماشای همه
گر کسی از من نشانی از تو جوید، گویمش
خانه ای در کوچه باغ دل ، پذیرای همه
لاله زار عشق یکدم بی گل رویت مباد
ای گل رویت بهار عالم آرای همه
شعر از غلامعلی حدادعادل
“همه ی ما به نت دسترسی داریم و بعید می دانم کسی کارت بانک نداشته باشد بسم الله ….
شماره حساب ۹۹۹۹۹ بانک ملی و شماره حساب ۱۱۲۳ بانک ملی شعبه کمیته امداد امام خمینی (ره) مخصوص همین کار هست . کمّیت مهم نیست عمل به وظیفه در حد توان مهم هست حتی اگر توانمان ۱۰۰۰ تومان باشد”
ممنون از آینده از آن حزب الله
کاشکی بچه های قطعه مثل مواقع دیگه که برای کارهای خیر پیش قدم میشدن اینبار هم پیشتاز اطاعت اوامر مولا بشن
بازم سلام یه سوال؟
وقتی نظری رو نصفه تایید می کنید یعنی چی؟ یعنی غلط اعتقادی داشته یا نوشتاری ؟ حرف بدی زده یا بد حرف زده ؟
سایت خودتونه و اختیارش رو دارید اما دلم می خواست غلظ ها و اشکالام رو بهم می گفتید.
راستی قبلا به یکی گفته بودید حاضرید براش کلاس نویسندگی بذارید . اون هیچی .میشه بگید چه جوری می تونیم قدرت نویسندگیمون رو بالا ببریم؟
(انشا الله خدا به ما نوقلمان نثر عطا بفرماید).
یا علی.
سلام
یارا سخن از زبان ما میگویی
یاعلی
دل را ز بی خودی سر از خود رمیدن است
جان را هوای از قفس تن پریدن است
از بیم مرگ نیست که سر داده ام فغان
بانگ جرس به شوق به منزل رسیدن است
دستم نمی رسد که دل از سینه برکنم
باری علاج شوق گریبان دریدن است
شامم سیه تر است زگیسوی سرکشت
خورشید من برآی که وقت دمیدن است
سوی تو ای خلاصه گلزار زندگی
مرغ نگه در آرزوی پرکشیدن است .
بگرفت آب و رنگ زفیض حضور تو
هر گل در این چمن که سزاوار دیدن است
با اهل درد شرح غم خود نمی کنم
تقدیر غصه دل من ناشنیدن است
آن را که لب به دام هوس گشت آشنا
روزی « امین » سزا لب حسرت گزیدن است .
……
با اهل درد شرح غم خود نمیکنم
تقدیر غصه ی دل من ناشنیدن است
شعر از : مقام معظم رهبری
تا عاشورا ، ۹۵ روز …
“یا حسین”
حرفی بگوی و از لب خود کام ده مرا
ساقی زپا فتاده شدم جام ده مرا
فرسود دل ز مشغله جسم و جان بیا
بستان زخود فراغت ایام ده مرا
رزق مرا حواله به نامحرمان مکن
از دست خویش باده گلفام ده مرا
بوی گلی مشام مرا تازه میکند
ای گلعذار بوسه به پیغام ده مرا
بنما تبسمی و خزانم بهار کن
ای نخل بارور گل بادام ده مرا
عمرم برفت و حسرت مستی زدل نرفت
عمری دگر زمعجزه جام ده مرا
ای عشق شعله بر دل پر آرزو بزن
چندی رهایی از هوس خام ده مرا
جانم بگیر و جام می از دست من مگیر
ای مدعی هر آنچه دهی نام ده مرا
مرغ دلم به یاد رفیقان به خون تپید
یا رب امید رستن از این دام ده مرا
بشکفت غنچه دلم ای باد نوبهار
خندان دلی بسان «امین» وام ده مرا
شعر از امام خامنه ای
برگرفته از سایت : ولایت
http://www.valayat.ir/forum
به سفارش سید احمد:
بازدید امروز: ۶۱۵
بازدید دیروز: ۲۸۵۸
افراد آنلاین: ۱۴
بازدید کل: ۷۰۸۲۵۶
به قول سیداحمد:
فـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدائی داری داداش حسین بسیجیا
دلم قرار نمی گیرد از فغان بی تو
سپند وار زکف داده ام عنان بی تو
ز تلخ کامی دوران نشد دلم فارغ
زجام عشق لبی تر نکرد جان بی تو
چون آسمان مه آلوده ام زتنگ دلی
پر است سینه ام ز اندوه گران بی تو
نسیم صبح نمی آورد ترانه شوق
سر بهار ندارند بلبلان بی تو
لب از حکایت شبهای تار می بندم
اگر امان دهدم چشم خونفشان بی تو
چون شمع کشته ندارم شراره ای به زبان
نمی زند سخنم آتشی به جان بی تو
ز بی دلی و خموشی چون نقش تصویرم
نمی گشایدم از بی خودی زبان بی تو
عقیق سرد به زیر زبان تشنه نهم
چو یادم آید از آن شکرین دهان بی تو
گزارش غم دل را مگر کنم چو امین
جدا از خلق به محراب جمکران بی تو
ز آه سینه سوزان ترانه می سازم
چو نی ز مایه جان این فسانه می سازم
به غمگساری یاران چو شمع می سوزم
برای اشک دمادم بهانه می سازم
پر نسیم به خوناب اشک می شویم
پیامی از دل خونین روانه می سازم
نمی کنم دل از این عرصه شقایق فام
کنار لاله رخان آشیانه می سازم
در آستان به خون خفتگان وادی عشق
برون ز عالم اسباب ، خانه می سازم
چو شمع بر سر هر کشته می گذارم جان
ز یک شراره هزاران زبانه می سازم
زه پاره های دل من شلمچه رنگین است
سخن چو بلبل از آن عاشقانه می سازم
سر و دل و جان را به خاک می فکنم
برای قبر تو چندین نشانه می سازم
شعر شلمچه از مقام معظم رهبری
چرا روزشمارو برداشتید؟
سلام برادر! خسته نباشى دلاور!
ممنون که هستى… تشکر از اینکه مینویسى… که نمیدانم چه طور است که همیشه: “جانا سخن از زبان (دل) ما میگویى”
پاینده باشى داداشى!
یوسف زهرا هارداسان
وارث طاها هارداسان
ناجی دونیا هارداسان
ای چلچراغ پنج تن
سَس و ِرمنه یابن الحسن
جان حسین جان حسن
سَس و ِر منه یابن الحسن
برای ظهورش صلوات
حسین ع بیشتر از آب تشنه لبیک بود افسوس که به جای افکارش زخم های تنش را نشان دادند و بزرگترین دردش را بی آبی نامیدند یا حسین مظلوم یا حسین شهید
یک قطره اشک این رهبر کل این مملکت رو بیمه میکنه
سلام علیکم
از آسمان دلم خون می چکد .
سرنماز عید تصویری از حضرت ماه دیدم که اشک چشمشون چکید یک لحظه هم از جلوی چشمم محو نمی شه . غصه عالم و آدم افتاده تو دلم .
یاحق
سلام داداش حسین
دیروز تو نماز ندیدمتون. مگه جاتون اون جلوها پیش کله گنده های مملکتی (همون هایی که خونشون از بقیه رنگین تره و هر ساعتی که بیان بازم باید صفهای اول بایستن) نبود؟
مطلب قشنگی نوشته بودی راجع به بغض آقا که باعث بغض ما هم شد. منم همین فکر رو میکردم. ولی اون بغض قشنگه که سر نماز داشت بیشتر دل آدم رو میبرد.
برای اینکه اندکی دل آقا شاد بشه بیاییم:
دست در دست هم دهیم به مهر همسایه خویش را کنیم آباد
سلام بر قطعه ۲۶
سلام بر این قلم داداش حسین که کاملا موافقم با نظر درباره بغض
۹۵ روز مانده تا عاشورا و منتظریم هنوز
آن قطره اشک قنوت هم، رازی است میان ماه و الله که کشف آن راز فقط کار خورشید است
سلام داداش
خیلی مخلصیم
حاجی حرف دلم گفتی وقتی شعرا ها بدستم رسید خیلی از این تفسیر غلط ناراحت شدم پی ام دادم پیام دادم حتی یکی از بچه شعر هم نوشت
سلام .آقا به خدا دوست دارم
سلام داداش حسین .
عیدیت مبارک . از متنت ممنونم . ولله همین است که فرمودی . حضرت آقا در دیدار با دانشجویان فرمودند که بیاناتشان را به ظن خودمان تفسیر نکنیم . حضرت آقا امر کردند که به کمک سیلزدگان بشتابیم . سمعاً و طاعتاً . این تفاسیر که دوستان کردند اشتباه بود .
سلام اقای قدیانی
.
وقتی آقا درباره مصیبت پاکستان سخن گفت و بغض کرد دلم ریخت
وقتی از سیما چهره ماه رو میدیدم که قطرات اشک از چشمانش می ریخت اشکم سرازیر شد
.
اللهم احفظ امام الخامنه ای
کاملا معلومه که آخرم
فقط اومدم بگم خدا قوت بده به دستاتون
التماس دعا
سلام فقط خواستم حاضری زده باشم !!!
سلام به داداش.این روزا دلم بیشتر از دوری سید علی،سرور آقام میگیره…
کاش میمردم و اشک تو چشمای آسمونیشونو نمیدیدم….
قلمت پر جوهر که اشکمونو زیاد میکنی و ما رو یاد جدمون میندازی.جدی که محاله ولی نمونش تو زمونه ما هست…..
بسمه تعالی
تکبیر…
دقیقا همین که شما گفتید درسته. فقط تفسیر بیانات آقا به بصیرت نیاز نداره تفسیر بغض آقا هم بصیرت میخواد. و این فقط کار دل ستاره هاست…
بسمه تعالی
تکبیر…
سلام افسر جنگ نرم
آفرین به این ریز بیننیتون واقعنم عده ای بد برداشت کرده اند اشک آقارو
سید علی رهبر دلسوزه همس
سلام قولا من رب رحیم
طیب الله انفاسکم
یا علی
سلام
دقیقا و دقیقا همینه که گفتید این پیامک ها برا ما هم اومد اصلا درست نبود!
وای از این بد تفسیر کردنها !!!
اجرتون با خورشید؛ستاره ی پر نور
سلام.خدارو شکرکه به افکارتون توفیق وتوان با بصیرت تفسیر کردن داده تا بانی بصیرت خواننده های متنتون بشید.از تشبیهات بسیار زیبایی استفاده کردید که باعث شد چندین و چند بار بعضی جملات رو بخونم.اولین باری بود که به وبلاگتون سر زدم اما با توجه به شیوه ی قلم زنیتون اطمینان دارم که آخرین بار نخواهد بود چرا که جزوجوانه های رویش یافته ی پس از انتخاباتم که اینک از فداییان رهبرم اما عمری را به دور از شناختن ماه، سرگردان بودم و اینک در تلاش ستاره شدنم چرا که مرا افسر جنگ نرم خواند. دعایم کنید بسسسسسسسسسسسسسیار.سایه ی ماه مستدام و عزت ستاره های فداییش پایدار
۱۰/۹ از اول از ازل روز خدا نام گرفته بود مانند ۲۲ بهمن ۵۷ و مانند ۱۰ محرم ۶۱